×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

eshgh be hame chiz khoda.dost.shohar.kar...................

ba to hamishe bi to hargez

× mikhahm zendgi konam ama ba ashgh ta sheghaigh hast baid zendgi kard
×

آدرس وبلاگ من

ravanshnasihoman.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/tarzan_hb_2000

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

داستانهی کوتاه و اموزنده

دیوار فرو ریخته

توانگری دیوار خانه خود را بدید که بر اثر بارانی سیل آسا فرو میریزد. پسرش رخنه دیوار را با او نمود وگفت:باید این رخنه را به شتاب در بندیم ورنه حرامیان از سیاهی شب سود جسته از این راه به غارت آنچه داریم دست می گشایند. نیز مردی تهیدست از همسایگان او چندان که رخنه دیوار بدید به سوی او شتافت که:این رخنه را به شتاب در باید بست ورنه حرامیان از ظلمت شب سود می جویند و به یغمای تو دست می گشایند. واین اتفاق هم در آن شب رخ داد:مردی از رخنه دیوار به خانه درآمد وهر انچه را که به قیمت سنگین و به وزن سبک بود با خود ببرد. توانگردر باب آنچه از پسر خویش شنیده بود با دیگران به خودنمائی می پرداخت که:آری مرا فرزندی داناست که در پیشگوئی وقایع آینده قدرتی شگفت آور دارد. حال آنکه سخن همسایه خود را برهان آن می گرفت که سارق خانه اوست.

آری زندگی اینگونه است هرکس را با لباسها وبا اموالش ارج می نهیم شخصیت انسان را به ظاهرش در حالیکه شاید باطن شخص مثل مرواریدی در یک صدف باشد پس باید  ارزشها وفاکتور انسان بودن را در باطن دید نه در ظاهر.

 

حلزون وماهیخوار

 

حلزون بزرگی در ساحل دریا صدف خویش گشوده تن به آفتاب نیمگرم سپرده بود.ماهیخواری بر او گذشت و به قصد او منقار به درون صدف برد لیکن حلزون خطر رادریافت وپیش از آنکه طعمه ماهیخوار  شود

صدف خویش فرو بست.منقار ماهیخوار در صدف بماند وتلاش رهائیش همه بیهوده ماند.صدف نیز بر منقار پرنده آویخته ماند و رهائی نداشت.مرغک درازپای با خود گفت:اگر امروز و فردا باران نبارد بی شک حلزون خواهد مرد.وحلزون گرفتار اندیشید:اگر یک امروز و فردامنقار ماهیخوار را رها نکنم بی گمان پرنده

هلاک خواهد شد.هم درآ هنگام ماهیگیری بی چیز را که از کناره می گذشت چشم بر آن دو بی خبر افتاد.و

ماهیخوار وصدف را شادمانه به مطبخ خود برد!

باید هرکس به فکر خود کار وامور زندگی خود باشد چون شاید در همان لحظه و همان موقع فرصت و یا شانس در خانه ما را بزند اما چون ما در فکر اعمال و رفتار و یا زندگی خود نیستیم آنرا از دست می دهیم.

 

اسب گرانبها

به روزگاران گذشته پادشاهی بود خواستار اسبان نژاده که به هر یکی هزار سکه زر می شمرد.اما سه سال

جسته بود بی آنکه اسبی به دلخواه خویش بیاید.یکی از وزیران او چون اشتیاق پادشاه را دریافت بر عهده تعهد خود گرفت که به اندک زمانی اسبانی به دلخواه او فراهم آورد.وزیر جست جو آغاز کرد وچون چند ماهی از این گذشت از وجود اسبی عالی نژاده خبر یافت که در آستانه مرگ بود.پس سر اسب را به پانصد سکه زر خرید و به درگاه شاه رفت.شاه از این ماجرا در خشم شد که من اسب زنده می جویم و تو با سر اسب مرده به بارگاه می آیی!وزیر گفت:چون پادشاه سر اسب مرده ای را پانصد سکه زر خریده صاحبان اسب فکر خواهند کرد که از این قرار در برابر اسب اصیل چه مایه زری خواهید پرداخت. وبدین گونه هر که اسبی نژاده در طویله دارد به حضور خواهد شتافت..............گفته اند چیزی از این ماجرا نگذشته بود که پادشاه به داشتن اسبان گرانبهای نژاده شهرت یافت.

فکر مثبت زندگی مثبت به بار خواهد آورد اگر هر کاری را با فکر انجام دههیم نتایجی خردمندانه خواهیم گرفت شاید در بعضی کارها مجبور باشیم کاری را انجامدهیم که هیچ انسانی انجام ندهد اما خودمان از نتیجه و یا عمل خود آگاه باشیم وهدف خود را از این کار را بدانیم در این حالت باید خود را به کری بزنیم چون شاید افرادی ما را تشویق و افرادی ما را ترغیب کنند که تشویق باعث غرور و تکبر و نرسیدن به هدف و ترغیب باعث دل سرد شدن از هدف باشد پس کر باشید و به نتیجه کار فکر کنید.

 

 

 

 

 

 

 

 

سایه کمان

 

یکی از امیران چین روزی دبیر خود را ضیافتی دعوت کرد و از خوردنی ها وآشامیدنی ها او را سفره ی سخت رنگین گسترد.نگر به تصادف سایه کمانی سرخ رنگ که بر ستون تالار آویخته بود در جام دبیر افتاد ودبیر چنان پنداشت که ماری سرخ در جام شناور است. با این همه شرط ادب بجای آورد و جام را به لب برد تا میزبان گرانمایه شرمساری نکند.لیکن چندان که به خانه بازگشت دلش به درد آمد اشتها فرو گذاشت وتنش به ناتوانی گرائید.همه کوششها بی ثمر ماند و درمانهای پزشکان سودی نکرد.امیر از بیماری دبیر خویش خبر یافت به پرسش حال وی رفت واز چند چون بیماریش پرسید دبیر گفت:آن روز که در دولتسرای امیر به شراب نشستم ماری سرخ در جام من بود.من آن مار بخوردم و هم از آن هنگام به بستر افتادم.

چون امیر به خانه باز آمد به آزمایش بام ودر پرداخت.و چون کمان سرخ خویش بر ستون تالار اویخته دید به فراست دریافت که حال بر چه منوال است. پس تخت روان خویش بدنبال دبیر فرستاد.وچون دبیر بیامد او را هم در آن جای نخستین بنشانید وجامی شراب در برابرش نهاد در جام نگریست و همان مار را در ته جام بدیدامیر گفت:بنوش!آنچه در جام توست بازتاب کمان سرخ من است که آنک بر آن ستون اویخته است......

آیا هرگز اندیشه نکردی که ماری از کجا به جام شرابی راه تواند یافت؟دبیر به خانه بازگشت و از رنج بیماری خلاص یافت.

 

قدرت تلقین به حدی است که ادمی را دگرگون میکند چون تلقین باعث دستور دادن به ضمیر ناخوداگاه ماست من خودم با استفاده از قدرت تلقین 5سال است که هم سیگار و هم مشروب را از زندگی خود به طور کلی حذف کرده ام .

 

روباه وببر

 

ببر گرسنه در دل جنگل به روباهی رسید و سر راه بر او گرفت.روباه بی آنکه وحشتی نشان دهدگفت:بر حذر باش که از توگزندی به من نرسد که فرمانفرمای آسمانها مرا روانه زمین کرده است تا بر پهنه جنگله فرمان برانم....وحشتا مکافاتی که گردنکشان را مقرر فرموده است.ببر گرسنه در قامت ناساز روباه نگاهی کرد. روباه گفت:اگر باورت نیست میتوانی از دنبال من بیائی تا در جنگل گردشی کنیم.خواهی دید چگونه حضور من لرزه بر اندام پرندگان وچرندگان افکند.ببر پذیرفت و گام زنان به راه افتادند روباه از پیش و او به دنبال.به دیدار ببر گرسنه لرزه بر اندام جانوران افتاد و هر یک به سوئی گریختند.آنگاه روباه حقیر با ببر درنده گفت:اکنون چه می گوئی با هیبت من که موی بر اندام هر جانوری راست می کند؟ببر با دست و پای لرزان به خاک افتاد که:سرور من!گناه مرا به نادانی ببخشید!

 

شما کدامیکی هستید آیا ببر یا همان روباه؟ببری که خود باوری ندارد یا به قول عامیانه اعتماد بنفس ندارد یا روباهی که در هیچ شرایطی دست و پای خود را گم نمیکند و با مسائل سخت زندگی کنار میاید؟در زندگی مسائلی پیش میاید که باید با قدرت فکر واراده راستین با آن مبارزه کرد که در اصل به گفته بزرگان بهترین راه حل برای مشکلات مبارزه رودر رو با آن است.

چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 - 4:55:58 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم